شعر سمانه احمدیان در کتاب آثار منتخب جشنواره شهدشهود
تقدیم به همسران و فرزندان مدافعان حرم
مگه میشه ازاین حالی که داری
یه حس و حال بهتر داشته باشی
همه اطرافیامون می دونستن
دلت میخواس یه دختر داشته باشی
بهت گفتم چی اسمش رو بذاریم
یه لبخندی زدی، گفتی رقیه
یه جوری زل زدی توی چشام که
نگاه تو منو انداخت به گریه…
میشد از تو نگات اینو بخونم
تموم فکر و ذکرت رفتنت بود
از اونجایی که حتی توی خونه
لباس خاکیِ کارت تنت بود
ازم پرسیدی راضی هستی یانه؟
با اون بغضی که داشتم، گفتم آره!
بهم گفتی که شاید برنگردی
منم بحثو عوض کردم دوباره…
بهت گفتم لباساشو نگا کن
گمونم ناز میشه توی اینا
چه حسی داری وقتی که ببینیش
چه حسی داری وقتی میگه بابا؟!
با یه حسرت، لباسارو گرفتی
گذاشتی روی چشمات، بو کشیدی
الهی من بمیرم واسه اینکه
نموندی، آخر این روزو ندیدی
دلت میخواس بیاد پیشت بشینه
که موهاشو دم اسبی ببندی
بگی بابا ! بگو قورباغه ، اما
بگه قورقابه و غش غش بخندی
دلت میخواس روی دوشت بشینه
باهم بازی کنین هرشب کلاغ پر
باهم مسجد برین تاکه ببینیش
تو چادر مشکی سوغات مادر
سه سال و چند ماهه که گذشته
سه سال و چند ماهِ دل اسیره
سه سال و چندماهی میشه هرشب
کنار قاب عکست خواب میره
شبایی که براش قصه می خونم
چشاش خیره به عکسای کتابن
بهش میگم بابات رفت تا شبونه
تموم بچه ها راحت بخوابن
سه سال و چند ماهه که رقیه
باهات حرف می زنه، چیزی نمیگی
به یاد روضه ی خانم می افتم
(یتیمی درد بی درمون یتیمی)